یلداتون مبارکــــــــ

دوستان عزیزم...
تو پاییزی که گذشت، اگه دلتونو شکستم، حرفی زدم یا اذیتتون کردم....
بسیار کار خوبی کردم! می خاستم بگم تو فصل جدید هم برنامه همینه....!
:)))))))
شــــب یـــلداتون مبارکــــ

:)))))))

ﯾﻪ ﮐﻨﺘﺮل ﺩاریم ﺗﺎ ﻣﻨﻮ میبینه ﮐﺎﺭ می کنه!
ﺍﺯ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺯﺩمش

.

.

ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺣﻮﺻﻠﻢ ﺳﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﺑﻪ ﯾﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻧﺎ ﺷﻨﺎﺱ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ :ﻣﻦ ﺟﺴﺪﻭ ﻣﯿﺎﺭﻡ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﭘﻮﻟﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ
ﻫﯿﭽﯽ ﻃﺮﻑ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﻗﺮﺍﺭﻣﻮﻥ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ
ﺩﻓﻨﺶ ﮐﻦ. ﻓﻘﻂ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﻗﻄﻊ ﮐﻦ ﺑﯿﺎﺭ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﺎ ﻣﻄﻤئن ﺸﻢ ﮐﺸﺘﯿﺶ |:
ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡ
ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺷﺪﻧﺎ :|||

.

.

یه مگسه تو خونه مون هست
انقد نکشتیمش پیر شده دیگه نمی تونه پرواز کنه
راه میره برا خودش:))

.

.

یارو واسه بچه ۶سالش تبلت خریده
بچهه بعد ۲روز انداخته تو وان حموم، بچه شو دعوا نکرده که تو روحیش اثر منفی نذاره
من۳ابتدایی بودم خطکش چوبی ۳۰سانتی بابامو بردم مدرسه ازم بلند کردن، آقام بعد یه هفته با وساطت بزرگای فامیل رام داد تو خونه،:|

.

.

به بعضیا باید گفت :عزیزم بی شعوریت ذاتیه یا خودتم در این راستا تلاش میکنی؟

.

.

رفتم دم یخچال دیدیم یه پارچ آب هویچ موجود است!
نصف شو خوردم، دوباره سرش آب ریختم شد مثل اولش؛ هیشکی هم هیچی نفهمید!
خدایا منو ببخش

طـــراحی ناخــن 2013

ســیلآم دوست جونیـــای من

خوفــــــین؟؟

امروز براتـــون طــراحی ناخـــن خوشمــل گذاشتمـــ

دوســت داریــن ببینــید

پـــس بدویین بیایـــید ادامه


ادامه نوشته

:)

ســــیلــآم خوشمل خانـــومی ها 

خوفـــین که ؟؟؟ منم خوفـمـــ 

با دوســت جدیدمــون آیســان جون آشنــا شدین؟؟؟

خـُـب دوســتای خوشگلمــ بگیـــد کــدوم رنـــگ رُژ رو دوســت دارین؟؟؟



+ آپ معرفی

سـلام دوستای وبلاگـــی

منم به جمـع شماها پیوستم.

نام: آیسان

نام خانوادگی:  ___

سن: 21 سال

قد:165

وزن 59 کیلو

رنگ مو: خرمایی روشن

رنگ چشم : قهوه ای روشن  "" تازه در بعضی مواقع تغییر رنگ رخ داده :)) ""

تعداد بچه : 3تاییم که 2تا داداش دارم

اخلاق: خیلی خوش اخلاق (تعریف از خود نباشه) ولی حسودم.

عاشق آسانام در حدی که ببینم با کسی گرم میگیره حسودی میکنم.

پس حواست باشه زیاد با دوست من گرم نگیری.

دوست دوران اول دبیرستان آسانام.

خوب دیگه همین قدر بدونید کافیه :)

خوشبختم دوستان وبــلاگی

آپ جــــــــــــــــــــــــــدید

ســیـــــلـآم

خوفــــین دوســـت جون جونیــــآ؟؟؟ 

من اومدمــــــــ

یه چند تا عکس دخملوونــــــه گذاشتمـــ توی ادامـــه 

دوست داشتیـــد ببیــنید

بعـــد این که تو این پست هر سوالی از من ( آرمــینآ خانوم) داشتید

میـــتونید بپرسید

حتمـــا جواب میدمـــــــ


ادامه نوشته

:))))))

مورد داشتیم
پسره تا عروسیش دست به ابروهاش نزده...

.

.

دیشب خونه عمم بودیم، انقدر گودزیلای عمم که هفت سالشه
مامانشو اذیت کرد، عمم عصبی شد برگشت بهش گفت :بشین بچه
اگه اون روی سگ من بالا بیاد از بابات خر تر میشما!!
هیچی دیگه انقدر که ما بهش خندیدیم بیچاره عمم حول شد گفت:
از بس این بچه شلوغ ملوغ میکنه :|

.

.

کتلت هدفش این بوده که کباب کوبیده بشه ولی مشکلات زندگی مانع پیشرفت بیشترش شده!

.

.

دختره نه سره کار میره نه دانشگاه،بیکار تو خونه نشسته میگه چرا کسی خاستگاریه من نمیاد؟!
خب برو بیرون ببیننت دیگه با جستجوی خانه به خانه که نمیان پیدات کنن :))

.

.

مورد داشتیم ، استاد دختره رو فرستاد دنبال تخته پاک کن.

از در عقب کلاس رفت بیرون از در جلو کلاس اومده میگه ببخیشید استاد تخته پاک کن اضافه ندارین. :)))

:)))))))

میگن ﺗﻮی ﺟﻬﻨﻢ
ﯾﻪ ﺁﺩﻣﺎﯾﯽ هستن ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺁﻭﯾﺰﻭﻥ میشن !
ﭘﺮﺳﯿﺪن ﺍﯾﻨﺎ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻧﺪﺍ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺎ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﺗﻮ وبلاگ دیگران می رفتن
ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻭ کامنت نمیذاشتن !!!
حالا دیگه خودتون میدونید :))))

بهترین داستان

شماره (7) فرستنده: eli  

روزگاری در اولیـن صبح عروسی ، زن و شوهـری توافق می‌کنند که در را بر روی هیچـکس باز نکنـند .

در همیـن زمان ، پدر و مادرِ پسـر ، زنگِ درِ خانه را به صدا درآوردند . زن و شوهر نگاهی به همدیگـر

انداختند اما چون از قبل توافـق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکـردند.

ساعتی بعد زنـگ خانه دوباره به صدا در‌آمد و این بار ، پدر و مادرِ دختـر پشتِ در بودند.


زن و شوهر نگاهـی به همدیگـر انداختـند .

اشک در چشمانِ زن جمع شده بود و گفـت : نمیـتوانم ببیـنم که پدر و مادرم پشتِ در باشند و در

را به رویشان باز

نکنـم . شوهر مخالفـتی نکرد و در را به رویشان باز کرد .

سالـــها گذشت ... خداونـد به آنها چهار فرزندِ پسر اعطا کرد . سالِ بعد پنجمـین فرزندشان

دختر بود .

پدرِ خانـواده برای تولدِ این فرزند ، بسیار شادی کرد و چند گوسفـند را سر برید و مهمانیِ

مفصلی به راه انداخت .

مردم متعـجبانه از او پرسیدند : علتِ اینـــهمه شادی و مهمانی دادن چیست ؟ همه این شادی و

مهمـانی را برای

تولدِ پسرهایـشان به راه می‌اندازنـد ...


مـرد به سادگی پاسخ داد ؛ " چـــون این همـــان کسی است که در را به روی من باز خواهد

کـــرد "

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دستِ فرستنده عزیز eli جون بابت داستان قشنگش درد نکنه .

خوب همون طور که قول دادم بهترین داستان رو میذارم یه مدت تو وب باشه.

به قولم عمل کردم.

من از همتون نظرسنجی خواستم 

بیشتریا اومدین شعر و کامنت های بی مربوط به نظرسنجی گذاشتین.

مرسی از کسایی که رای دادن.

اسم دختر از " چ "

انتخاب بهترین داستان کوتاه

سلام دوست جونیای من

خوبین؟؟؟ خوشین؟

خُـب خدا رو شکر

آپ قبلی در مورد این بود که شما باید داستان کوتاه برای ما میفرستادین.

از اونایی که برام داستان کوتاه فرستادن خیلی خیلی تشکر میکنم.

حالا نوبت چیه؟؟؟

نوبت بهترین داستان کوتاه ِ

من توی ادامه مطلب تمام داستان کوتاه های شما عزیزان رو گذاشتم.

تا بهترین رو انتخاب کنیم و توی وب بذاریم.

اسم اشخاصی که برامون فرستادن رو مینویسم

شما باید رای بدید به اون شخص...

بیاید ادامه

ادامه نوشته

داستان کوتاه از شما

این پست یه کمی میخوام متفاوت تر از بقیه ی پست هایی که تاحالا گذاشتم باشه

تو این پست فقط کامنت هایی که میذارید باید یه داستان کوتاه باشه

حالا میتونه داستان خنده دار ، عاشقانه ، غم انگیز یا ...

هرچی که دلتون میخواد باشه

در این پست 

از کامنت های دیگه مثل وبت چه قدر قشنگه ، متن شعر و خیلی چیزای دیگه خودداری کنید.

نظر دیگه ای داری پست پایین بذار.

 "منتظر داستان های قشنگ شما هستیم."

"بهترین داستان توی وب قرار داده میشود."